هستم چون هستی

ولگردی های دلم در کوچه پس کوچه های شهر

پست ثابت

حرف دلم...

 

هیچ شباهتی به یوسف ندارم...

 نه رسولم,نه زیبایم,نه برای کسی عزیزم,نه چشم به راهی دارم...

فقط...

در " چاه " افتاده ام!!

۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

روز نگار

سیلام خسته نباشی از این که وقتت میزاری و این مطلب میخونیی ممنون

امروز یکشنبه نمیدونم چندم از کدوم ماهه و حتی چه سالی کمی دور شدم از شهر از همهمه ،جایی در دورترین قسمت های وجودی خودم جایی که حتی خودم هم خودمو گم کنم("-")

تنهام از درون نه از برون .بیشتر وقتها کرانچی میخورم چون(به دلیلم نخندین لطفا)چون مثل مردم روز گار ما کم کم ولی عمقی میسوزونه میخوری هی میسوزونه تا تهش میخوری سوزش بیشتر بیشتر تموم میشه  تو میمونی ی دهن سوخته

مردم ما هم همینطورن باهاشونی خوبی میکنی همراهشونی وقتی تو به مشکل بر خوردی تموم میشن نیستن تو میمونی ی تو تنها.

دلم هوس ی جای مثبت بی نهایت تنهایی میخاد انقد تنها ک خودم پیدا کنم

 خودی که ساها بهش ظلم کرم

خودم منو ببخش.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور(همیشه مثال میزد)الف.جیم

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

۱۹ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

(^_^)

شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
موهای طلایی نوه ات را نوازش می کنی
و به شعرهای شاعری فکر می کنی
که در جوانی ات
عاشق تو بود
 
شاعری که اگر بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به برف های دست نخورده ی اولین صبح زمستان
تشبیه کند
و در چشم های کم سو شده ات
خاطره های خاک خورده ای را بیابد
که هرگز به روی زبانت نیامدند .....
 
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
تلویزیون را روشن می کنی
و مجری برنامه ، شعر که می خواند
به خاطر خواهی آورد
شعرهای شاعری را که
واژه واژه اش
 از پی لبخند روی لبهایت
به هم ریختگی موهایت
و آهنگ ِ مردانه ی ِ صدایت
نوشته شده بودند
 
بی شک یک روز
سی سال بعد
از کنار عابران که رد می شوی
بوی عطری گیجت می کند …
پرتاب می شوی به سی سال قبل
و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد
تا گم شود قطره ی اشکی
که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»
با حوصله پایین می افتند از چشم هایت
از همان چشم هایی که ...
 
آه...!
تو مرا به یاد خواهی آورد
بدون شک
یک روز
شاید سی سال بعد !
 

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

کودکی

آمدم تا سر زنم بر روستای کودکی
آمدم تا خاطراتم زنده سازم دزدکی

دیدن درهای چوبی پله های بیخ در
می برد فکر مرا دنبال مادر با پدر

یاد دارم خانه ها از خشت وگل
مردمش مهمان نواز و اهلِ دل

هر زنی در خانه اش دارد تَنور
نان تازه میکند او جفت وجور

نانی از خوشمزگی ها بی نظیر
جوش شیرین را نمیزد برخمیر

روز و شب درخانه شیرتازه بود
خامه و سرشیر  بی اندازه بود

زیر کرسی خواب شیرینتر زقند
خوش بخواب و برغم دنیا بخند

از برای هرکسی یک خانه بود
نامی از موجر و مستاجر نبود

خوش بحال مردم این روستا
از دل و جان عاشق لطف خدا

مردمش با غیرتند و سرفراز
درب آنها بهر مهمان بوده باز

در میان روستا چرخی زدم
یاد دوران خودم پرمی زدم

یاد آن دوران خوب کودکی
یاد هی کردن بروی چوبکی

برف سنگین زمستان های سرد
کرده اکنون بچه ها را مرد مرد

این همه تعطیلی بی جا نبود
این همه آلودگی هر جا نبود

خوش بحال بچه های این زمان
چوب وخطکش را ندیده دستشان

شهر زیبایی شده این روستا
خاطرات کودکی رفته کجا

خانه ها نوساز و زیبا و قشنگ
جای کاهگِل برنمای خانه سنگ

عاشقم  بر مردم  اهل دلش
خاطراتم مانده در کاه و گِلش

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

الف.جیم

نایاب ترین عشقِ جهانی بانو

محبوبِ دلِ دلبرکانی بانو....

عشقِ تو چنان گرفته عالم را که

لیلایِ تمامِ لیلیانی بانو......

#مصطفی_شکوهی
@khodemoni68

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

عقشم

پشت این پنجره باران قشنگیست گلم
حال من حال پریشان قشنگیست گلم

قبل از آنی که بیایی ، چه کویرى بودم
زندگی با تو ، چه گلدان قشنگیست گلم

سرنوشت من و تو ، روز ازل تعیین شد
فال ما ، داخل فنجان قشنگیست گلم

نوحم از لطف تو بانو ، که تمام عمرم
راه رفتن توی ‌دالان قشنگیست گلم

من لامذهب بی دین ، به تو ایمان دارم
خیلی این کفر من ایمان قشنگیست گلم

حاضرم بنده چشمان سیاهت باشم
توی چشمان تو شیطان قشنگیست گلم

یوسفم! بوی تو کافیست مرا ، این دنیا
با حضور تو، چه کنعان قشنگیست گلم

@khodemoni68

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

ای غریبه

[Forwarded from ❤❤Asheghaneha❤❤]
باتو هستم ای غریبه💕🎸💕

آشنایم میشوی؟
آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟

من تمام درد باران را خودم، فهمیده ام
مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟

روزگار،
این روزگارِ بی خدا تا زنده است
ای غریب آشنا،
آشنایی با خدایم میشوی؟

من که شاعر نیستم
شکل غزل را میکشم
رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟

ای غریبه با شکوه و دلخوشی
همسرای خنده های باصفایم میشوی؟

بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی
با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟💕🎸💕

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

عشق من

[Forwarded from ❤❤Asheghaneha❤❤]
💕عشق من کودک بمان.....

 دنیا بزرگت میکند...
 
بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند...

 عشق من کودک بمان دنیا مداد رنگی است...

 بهترین نقاش باشی باز رنگت میکند...

 عشق من کودک بمان دنیا دلت را میزند...

 سخت بی رحم است میدانم که سنگت میکند..
@

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

بدهکاربی ب دلم

[Forwarded from ❤❤Asheghaneha❤❤]
کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم،
 باران تندی می‌بارید،
آن روز صبح
یک چتر هفت رنگ
خریده بودم،
وقتی به مدرسه رفتم
دلم می‌خواست با همان چتر زیبایم
زیر باران بازی کنم
 اما ...
       زنگ خورد.

هر عقل سالمی تشخیص می‌داد که
 کلاس درس
     واجب‌تر از بازی
            زیر باران است.


یادم نیست آن روز
 آموزگارم چه درسی به من آموخت،

 اما دلم
        هنوز
          زیر همان باران
    توی حیاط مدرسه مانده.

 بعد از آن روز
    شاید هزار بار دیگر
              باران باریده باشد

 و من
   صد بار دیگر چتر نو خریده باشم،

اما ...

   آن حال خوب هشت سالگی

                هرگز
     
       تکرار نخواهد شد...  !


این اولین
      بدهکاری من
            به دلم بود که
                 در خاطرم مانده.

 اما حالا
      بعضی شب‌ها
فکر می‌کنم
 اگر قرار بر این شود
        که من
آمدن صبح فردا را نبینم؛

 چقدر پشیمانم
 از انجام ندادن
       کارهایی که به بهانه‌ی منطق
 حماقت نامیدمشان ...!

حالا می دانم

 هر حال خوبی
       سن مخصوص به
                 خودش را دارد ...
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ

 ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛

ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ؛
ﺑﺨﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ !

ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ :

 ﺁﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ !
 ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
 ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؟
 ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ ....؟

@i

۱۹ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad

سلامی دوباره

بعد از مدت ها غیبت دوباره اومدم که بنویسم
۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mehr dad